پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند
آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند
فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آن را در قفسه قرار دهد.
حتما.لطفا.داستان را در ادامه مطلب دنبال کنید...
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
استوار بودم و تنومند
مرا انتخاب کرد ...
به خودم می بالیدم , آینده ی خوبی در انتظارم بود
ادامه مطلب ...
سال های بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری داشت.
وزیر همواره می گفت: هر اتفاقی که رخ می دهد به صلاح ماست.
روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ می دهد در جهت خیر و صلاح شماست.
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد.
داستان را در ادامه مطلب دنبال کنید...
ادامه مطلب ...
روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند.
در ادامه مطلب داستان را دنبال کنید
ادامه مطلب ...