یخ داغ

تارنوشت فقط برای بیان عقاید شخصی طراحی شده

یخ داغ

تارنوشت فقط برای بیان عقاید شخصی طراحی شده

جالب انگیز - بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم/ ندانستیم اگر، از سر بدانیم ......... بیا اولاد آدم را از این پس/ همان اعضای یک پیکر بدانیم ......... نه اینکه دیگران را بدترین عضو/ و خود را کاملاً جیگر بدانیم نه اینکه خلق را در آفرینش مس و خود را فقط گوهر بدانیم ....... چرا خود را قشنگ و دیگران را/ شبیه خرس یا عنتر بدانیم ؟ ....... چرا در بین کلّ خواستگاران/ فقط خر پول را شوهر بدانیم ....... و اموال پدر زن را چرا از/ صفات خوب یک همسر بدانیم ....... درست است اینکه خود را فیلسوف و/ خلایق را تماماً خر بدانیم؟ ...... چرا هر صحبتی را زرت و پرت و/ کلام خویش را محشر بدانیم ....... چرا در هر هنر یا حرفه، خود را وجودی کاملاً برتر بدانیم/ ....... بس است اینقدر هی فیس و افاده/ بیا تا قدر یک دیگر بدانیم ....... بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

درنگ - زندگی چه می گوید؟

امروز که از خواب بیدار شدم
از خودم پرسیدم: زندگی چه می گوید؟
جواب را در اتاقم پیدا کردم...
پنکه گفت: خونسرد باش!
سقف گفت: اهداف بلند داشته باش!
پنجره گفت: دنیا را بنگر!
ساعت گفت: هر ثانیه باارزش است!
آیینه گفت: قبل از هر کاری، به بازتاب آن بیندیش!
تقویم گفت: به روز باش!
در گفت: در راه هدف هایت، سختی ها را هُل بده و کنار بزن!
زمین گفت: با فروتنی نیایش کن!

جالب انگیز - گویش دختران در سالهای اخیر

گویش دختران در سال ۸۱ :
عزیزم ، عشقم ، چرا ناراحتی ؟ قربونت برم !

گویش دختران در سال ۸۶ :
عزیزم ، عشقم ، چرا ناراحنی ؟ قلبونت برم !

گویش دختران در سال ۹۱:
عجیجم ، عجقم ، چلا نالاحنی ؟ قلبونت بلم !

گویش دختران در سال ۹۶ :

دیبیلم ، عولوپولو ، بیلی بولو ناتانوتو هلو ؟


منبع: یکی از دوستان

حکایت 7 - سرزنش

پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند

آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند

فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آن را در قفسه قرار دهد.


حتما.لطفا.داستان را در ادامه مطلب دنبال کنید...

ادامه مطلب ...

درنگ - نیاز

یکی میگفت: توی سنگاپور یه روز پاییزی از یه دست فروش یه چتر میخره 4 دلار
میگفت: فرداش که بارونی هم بوده از همونجا رد میشده یارو چترارو میفروخته یه دلار
میگفت: بهش گفتم دیوونه ای؟ امروز که همه نیاز دارن. گرونتر چرا نمیدی؟
سنگاپوری گفته: اهل کجایی؟ خجالت بکش!